https://khabarfarsi.com/u/135755787/tlgr
/چند ساعتی در خانه ی پیر پالان دوز/ موقع برگشت دوباره به آن در قهوه ای روشن که به زیر زمین راه داشت نگاهی انداختم. انگار پیر پالان دوز با عرقچین مشکی و پیراهن سفید و گیوه خودش را با دست و پاهایی لرزان به پشت در رسانده و ایستاده بود و صدایم میزد تا دقایقی را میهمان خانه اش باشم. ناخودآگاه به پیرمرد سلام دادم و گفتم فردا مزاحمش می شوم!